سایمانسایمان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

برای قشنگترین هدیه زندگیمان.....سایمان

یه خبر خوب

مامانی دیشب فهمیدم خاله یاسمن هم بارداره...کلی خوشحال شدم اخه خیلی وقته دلش یرای بچه لک زده بود...دعا کن مامانی اونم به سلامتی این مراحل حساس رو طی کنه..   ...
12 تير 1392

درد و دل

امید زندگی ام...نمی دانی چقدر بی صبرانه منتظر آمدنت هستم..مامان بزرگتم خیلی دیگه حوصلش سر رفته...بی تاب امدنته..همه دلمون تنگه برات. . مامان بزرگت خیلی تنهاست..بیا و اونو از تنهایی در بیار .که سرش گرم شه..وای عزیزم کاش این چند ماه هم زود بگذره و تورو زود در  اغوشم بگیرم..بابایی این روزا سرش گرم ترجمه هاشه..آخه می دونی که بابایی داره کارای تز دکتراشو انجام می ده.. ...
12 تير 1392

اولین صدای تپش قلبت....

عزیزکم بعد از مطمئن شدن از بارداریم هر لحظه منتظر بودیم که هر چه سریعتر قلبت شکل بگیرد...و من صدایش را بشنوم تا خیالم راححت شود..دل توی دلم نبود و هر روز لحظه شماری می کردم...خاله متان می گفت باید تا 7-8 هفتگی صبر کنم..و من نگران منتظر بودم تا اینکه در تاریخ 8/12/1391 برای اولین بار سونو گرافی رفتم..دکتر گفت صدای قلبت را شنیده ولی من نمی توانستم بشنوم.از دکتر خواستم یکبار دیگر چک کند تا من هم بشنوم...ولی نتوانست صدایش را بلندتر کند و فقط گفت قلبت تشکیل شده است...خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم..تو این مدت تو نی نی خوبی بودی و اصلا اذیتم نکردی....ممنونم همه کسم...       ...
12 تير 1392

روزانه های من

سلام پسرم خوبی عزیزم؟این روزا تکونات خیلی زیاد شده با هر تکونت منو به اندازه تمام دنیا شادم می کنی...نمی دونی چه حسه خوبی دارم وقتی تکوناتو احساس می کنم....دیروز خونه خاله مه لقا رفته بودیم..آخه خانم امید زایمان کرده یه دخمل ناز به اسم ستایش...مبین و آیدا واسرا و فرشید همه قاطی هم شده بودن و داشتن همه جارو به هم می ریختن....دلم خیلی هواتو کرد ارزو کردم کاش تو هم تو اون لحظه بودی و باهاشون بازی می کردی که یهو یه تکون عجیبی خوردی که بفهمونی داری تو دلم بازی می کنی عزیزکم...قربونت برم که حواست به مامانت هست و نمی زاری غصه بخوره..این روزا فقط به فکر اسمتم که چی انتخاب کنم تو هم که هیچ نظری نمی دی...کاش این روزا خیلی زود تموم بشه...   ...
12 تير 1392

اولین خریدها برای تو

      پسرم جمعه بعد از ظهر (7/4/92) منو بابایی به قصد خرید برای تو راهی تبریز شدیم..هردومون خیلی ذوق و شوق برای خرید برای تو داریم..اولین خریدم برای تو یه لباس سه تیکه سورمه ای و سفید از لاله پارک تبریز برای تو بود نمی دونی چقدر ذوق زده شده بودیم..تا روز دوشنبه بعضی از چیزهای ضروری رو خریدیم....از بس راه رفته بودم کف پاهام زوق زوق می کرد ولی اشکالی نداره همه اینارو به خاطر تو تحمل می کنم...تازودی بیای پیشم...راستی گلکم تو چند تا جا به همراه خاله ساناز و عمو حسین و سویل جون و بابایی سرویس خواب دیدم که خیلی خوشمون امد...تو اولین فرصت برات سفارش می دیم..راستی تو خریدها ساناز خیلی کمکم کرد و باهام هم پا بود..یادت باشه بع...
12 تير 1392
1